قوله: «إنه منْ یأْت ربه مجْرما فإن له جهنم لا یموت فیها و لا یحْیى و منْ یأْته موْمنا قدْ عمل الصالحات فأولئک لهم الدرجات الْعلى» بر ذوق ارباب معرفت و جوانمردان طریقت این دو آیت اشارت بدو گروه است: گروهى که صفت انتقام درگاه عزت ذى الجلال بایشان روى نماید تا بحکم قهر پرده تجمل از روى کار ایشان بردارند و نقاب حشمت از روى جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجورى بر حاشیه وقت ایشان کشند و قبله رد همه عالم گردانند، گهى در چنک قبض اسیر تحیر گشته، گهى از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختى که دل را زندگى دهد، نه زهرى که نفس باو کشته شود، «لا یموت فیها و لا یحْیى» نه روى آنکه باز گردد، نه زهره آن که فرا پیش شود، بزبان بیچارگى از سر درماندگى گوید:
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلک نه پستم نه نیم
نه راحت جان نه درد دل و اى بمن
یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم
باز گروهیند که تجلى نظر جمال لطف حق بدلهاى ایشان پیوسته، نواختهاى ایشان یکى امروز یکى فردا، امروز بر بساط انبساط، در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبت هر ساعتى و لحظهاى جامهاى مالامال از بهر ایشان روان کرده، و فردا در جنات مأوى و درجات على صدره بقاى ابد و خله ملک سرمد پوشیده، بر متکاى اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده، کاسات وصال متواتر، و خلعت افضال متوالى هر دمى نواختى و قبولى، هر لحظه فتوحى و وصلى، اینست که رب العالمین جل جلاله گفت: «خالدین فیها و ذلک جزاء منْ تزکى» اما نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جد کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضى حقیقت راست کند، و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که رب العزة مىگوید: «و إنی لغفار لمنْ تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهْتدى» غفار بناء مبالغتست، اقتضاى کثرت کند، یعنى که الله فراخ بخشایش است، و «لمنْ تاب» فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند، اشارت آیت آنست که اگر بنده از روى ندامت. یک بار بحق باز گردد، رب العزة از روى لطف و رحمت بارها بوى باز گردد، از بنده یک قدم در راه مجاهدت، و از الله تعالى هزار کرم بحکم عنایت، عبدى منک قلیل طاعة و منى جلیل رحمة، منک یسیر خدمته و منى کبیر نعمة همانست که مصطفى (ص) گفته است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: «من تقرب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرب الى ذراعا تقربت الیه باعا».
«و إنی لغفار لمنْ تاب و آمن» معلومست که توبه بىایمان درست نیست، پس «آمن» اینجا چه فایده مىدهد یعنى و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انما نجاته برحمته. داند که نجات وى نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلکه بفضل و لطف الهى است، غفار از غفر است و معنى غفر پوشیدنست و ستر بر وى نگاه داشتن، و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وى داشتن، هم طاعت و هم معصیت، که نه خود معاصى بنده را بستر حاجتست که طاعت وى را هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وى آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت. عائشة روایت کند که از: مصطفى (ص) پرسیدم معنى این آیت، «و الذین یوْتون ما آتوْا و قلوبهمْ وجلة»
هو الرجل یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال لا هو الرجل یصلى و یصوم و یتصدق و یخاف ان لا یقبل منه رابعه عدویه بسیار گفتى: استغفر الله من قلة صدقى، فى قولى استغفر الله، بدان اى جوانمرد که پرده دواست یکى برداشته، و هرگز مبادا که فرو گذارند. یکى فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند. آن پرده برداشته، حجاب فکرت است از پیش دلهاى موحدان و سینههاى مومنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدیقان و متقیان، پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یکن للوصال اهلا
فکل احسانه ذنوب
پرده عفو بحکم لطف و کرم پیش زلت آدم فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد که: «فنسی و لمْ نجدْ له عزْما».
من لم یکن للفراق اهلا
فکل اعضائه قلوب
قوله: «و ما أعْجلک عنْ قوْمک یا موسى» عتاب موسى است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالى شتافت، گفت: اى موسى! ندانستى که من ضعیفان را دوست دارم؟ شکستگان را بیش نوازم! پیوسته در دلهاشان مىنگرم؟ هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا موسى عذرى داد که. «همْ أولاء على أثری» ما خلفتهم لتضییعى و لکنى «عجلْت إلیْک رب لترْضى» خداوندا! تو خود دانایى و از سر این بنده آگاهى، که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم. لکن رضاى تو خواستم و زیادت خشنودى تو جستم، گفت اى موسى رضاء من در مراعات دل ایشانست، «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى، انا جلیس من ذکرنى»
اى موسى! چون مرا جویى در دل ایشان جو، که من در خلوت «و هو معکمْ» با ذاکران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عارفانم، حاضر راز محبانم، نور دیده آشنایانم، مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم، اى موسى، هر کجا درویشى بینى افکنده جور روزگار، خسته دهر او را غلامى کن، تا بتوانى مفارقت وى مجو، صحبت او را خریدارى کن، که آن نهاد وى خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد، با مصطفى (ص) همین وصیت رفت «و لا تعْد عیْناک عنْهمْ» اى محمد! نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانى، و ایشان را بدیگران نفروشى، که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیت مااند، از علم آمده، بر تقدیر عرض کرده، از ارادت نشان یافته، از حکم توقیع بر کشیده، در ازل پدید آورده علم من، امروز موجود امر من، فردا نگاه داشته حکم من، علم ولایت ازل دارد. امر ولایت وقت دارد، حکم ولایت ابد دارد، سلطان که خاصگیان دارد هر یکى را ولایتى دهد، ولایت سه است: ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد. اى علم تو جانب ازل گیر، اى امر تو راه وقت گیر، اى حکم تو دامن ابد گیر، اى آدمى ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم: اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم، پس این ندا در عالم دادم که: «و أن إلى ربک الْمنْتهى» اى علم تو بامر ده، اى امر تو بحکم ده، اى حکم تو بمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حکم همه بقاست، که داند که درین اسرار چه تعبیههاست.